هنر مجسمه سازی:
مجسمهسازی، تندیسگری یا پیکرتراشی هنر همگذاری یا ریخت (شکل) دادن به اشیاء است.
این با هم قرار دادن یا ریخت-دهی ممکن است در هر اندازه یا با هر سازمایهای (مصالحی) انجام گیرد.
به فرآوردههای این هنر تندیس یا مجسمه گفته میشود. هر پیکر یا سازه سه بعدی
که به منظور دارا بودن یک بیان هنری آفریده شده را میتوان تندیس نامید.
البته باید توجه داشت که هر شکل دادنی را مجسمه سازی نمی گویند
بلکه باید در ورای آن یک فکر ایده یا یک نواوری وجود داشته باشد.
مجسمه سازی یکی از قدیمیترین و پویاترین هنرهاست، و مجسمه ساز (بیشتر پیکر تراش)
در طول تاریخ معمولا از اعتبار زیادی برخوردار بوده است.
انسان و مجسمه
مجسمه هائی که بویز با روش خاص خود و با مواد و مصالحی همچون نمد و چربی خلق میکرد
به موجب تغییرات سیاسیای بود که صورت گرفته بود،
اما در این جا لازم بود که قالبهای فکری کهنه و قدیمی نیز تا حدی شکفته شوند.
در کنار «تندیسهای اجتماعی»، مجسمه های تاریخی، یک نشان ویژه دیگر دهه های هفتاد و هشتاد بودند
که به عنوان تکمیل کننده معماری شهرهای بزرگ و همچنین نمادی از مبارزه طلبی تلقی میشدند
«یوهان ولفگانگ فن گوته»، شاعر پرآوازه آلمان، در سال ۱۸۱۷ گفته بود:
«هدف اصلی همه هنرمندان مجسمه ساز، نشان دادن وقار و منزلت انسان از طریق ساخت پیکرهای انسانی است».
بدین گونه، وی به طور خلاصه آنچه را بیان میکند
که هنر مجسمه سازی در خلال قرنها توصیف کرده است:
انسان، بهعنوان موضوع هنر مجسمه سازی.
گوته:
نظر گوته تا به امروز و حتی در خلال تمام سالهای ظهور و زوال جریانهای مختلف هنری
(یکی پس از دیگری)، مصداق داشته و تأثیرگذار بوده است.
مجسمه ساز ی طی دوران پیش از جنگ در آلمان، از طریق جریانهای هنری «سوررئالیسم»، «کوبیسم» و «اکسپرسیونیسم» دنبال میشد،
اما در دهه های سی و چهل این سرمایه هنری در آلمان از طریق رئالیسمِ سوسیال ـ ناسیونالیستی بشدت پسزده شد.
مجسمه سازانی پرآوازه همانند «ارنست بارلاخ» (۱۹۳۸ ـ ۱۸۷۰) و «اِوالد ماتاره» (۱۹۶۵ ـ ۱۸۸۷) تحت تعقیب قرار گرفتند
و از کار آنان ممانعت به عمل آمد، زیرا در نظر سوسیال ناسیونالیستها، هنری فاسد و منحط شمرده میشد.
ماتاره و بارلاخ از یک نظر با هم اشتراک داشتند: اینکه آثار آنها نشأت گرفته از التهاب روز نبود،
بلکه آگاهانه از طبیعت و هستی انسانها نشان داشت.
تصاویری که آنها از انسان خلق میکردند، تمثیلی و مدور و سنگین بودند.
ماتاره:
ماتاره در سالهای پایانی عمرش به موضوعات مذهبی نیز علاقه مند شد و سردری زیبا برای کلیسای جامع شهر کلن
و دروازه کلیسای صلح جهانی در هیروشیما را طراحی کرد.
هنر بعد از دوران جنگ دهههای ۵۰ و ۶۰دلمشغول انقلابهای بزرگِ هنر مجسمه سازی سنتی آلمان بود.
در این دوران، مجسمه های حجیم و سنگینِ دارای شکل مدور، جای خود را با حجم های طولی (خطی) عوض کردند.
تعادل و سبکی و همینطور شکل هندسی آثار بهعنوان امکانات یک طرح معمارانه، از شروط اولیه یک تکوین جدید هنری محسوب میشد.
از این دیدگاه، «مجسمه» دیگر به خودی خود اهمیت نداشت، بلکه درواقع ساخت یک حجم و یک فضای هندسی بود
که هم چشم را نوازش میداد و هم ذهن بیننده را به کنکاش وامیداشت.
نوربرت کریکه (۱۹۸۴ ـ ۱۹۲۲) از مهمترین هنرمندان مجسمه ساز
پیرو ساخت حجمهای هندسی و خطی بود که با هنرمندان گروه دوسلدورفی”ZERO” و
گروه پاریسی “NOUREAN REALISME” ارتباطی تنگاتنگ برقرار کرد.
50-60
اواخر دهه پنجاه و اوائل دهه شصت، در شهر دوسلدورف وضعیتی ایجاد شد که از طریق آن دوباره این سرزمین توانست
با دنیای هنر و دستآوردهای بینالمللی هنری ارتباط برقرار کرده، فعالانه در این پیشرفتها شرکت داشته باشد.
شهر رایلند نیز به مرکزی هنری تبدیل شد که با کلانشهرهای مهم دنیا، مانند پاریس، نیویورک و میلان میتوانست هم آوردی کند.
در این زمان، کریکه مجسمه هایش را طبق طرحهای قراردادی و نه بر اساس تکنیکهای سنتی بلکه با مواد و مصالح جدید میساخت.
برای مثال، وی از مفتول استفاده میکرد تا بتواند خمش لازم را در اثرش ایجاد کرده، اشکال تازهای خلق کند.
مواد سنتی که قرنها در این هنر مورد استفاده قرار گرفته بود، یکباره کنار نهاده شد و مواد و مصالحی جدید به کار گرفته شد.
چنین بود که مصالح سنتی مانند برنز و سنگ از طریق موادی جدید مانند فلز، شیشه، سیمان، لامپ نئون، لاستیک، و پشم شیشه جایگزین شد.
زنی هنرمند اهل هامبورگ به نام «اواهسه» (۱۹۷۰ ـ ۱۹۳۶)، هنرمند دیگری است که در دهه شصت
توانست در توسعه و پیشرفت هنر مجسمهسازی، نقشی اساسی ایفا کند و نام خود را در فهرست هنرمندان بزرگ این دوره ثبت کند.
وی با استفاده از ابزار و وسائل جدید غیرمعمول تا آن زمان، مانند لاستیک و پشمشیشه در سالهای ۱۹۷۰ ـ ۱۹۶۶،
موفق شد رکوردی تازه در دنیای هنر (مخصوصاً نیویورک) ایجاد کند و در عرصه هنر حرفی تازه بزند.
«هسه» از طریق کمک هزینه تحصیلی اعطا شده به او، توانست با مجسمهسازان بزرگآلمانی که شهرت بینالمللی داشتند
(«هانس هاکه»، «کارل هاینزهرینگ» و «یوزف بویز») ارتباط برقرار کند.
دستآورد هنری «بویز»، از طریق تئوری معروفش به نام «تندیس اجتماعی» نقش گرفته بود.
این مفهوم که در دهه های هفتاد و هشتاد میلادی در آلمان دور نمای هنر را توصیف میکرد،
منجر به بسط مفهوم هنر سنتی شد. هنر همچون یک پروسه شناخت در نظر گرفته شد که هر کسی میتوانست به آن راه یابد،
بدون اینکه مجبور باشد اصول آفرینش و قاعده کلی ترکیب هنری را که از قبل بنا شده بود رعایت کند..
۱ دیدگاه. ترک جدید
Thanks for your blog, nice to read. Do not stop.